از این همه حرف ما را سودی نبود.

عمری حرف های [خیلی] بزرگ تر از دهانمان زدیم و تا توانستیم ادای بزرگ تر ها را درآوردیم. همه فکر کردند که حتما کسی هستیم، چیزی بلدیم، کاره ای هستیم یا حداقل اهلیم. شاید هر کاری کردیم برای خلق بوده. شاید فقط می خواستیم دیده شویم. شاید اصلا از اول هم خدا مطرح نبود. بود؟ نمی دانم.

ولی خدا خودش بهتر از درونیات ما آگاه است. او می داند که درون ما چگونه است. بنیاد ما بر تار عنکبوت است یا آهن. خدا می داند که کفریات درون ما چقدر زیاد است. چقدر به دنیا دلبسته ایم. خدا ما را از خودمان هم بهتر می شناسد. برای همین است که کارهایی که با ما می کند برایمان غیرمنتظره است. ممکن است خیلی غافل گیر شویم.

و این بود که وقتی پای عمل رسید، پایمان لنگ ماند. در گل فرو رفتیم. ای خدا. من کجا و این حرف ها کجا. به حرف هیچ هم نمی دهند. حالا شاید تاثیری روی کسی بگذارد ولی وقتی از روی خودنمایی باشد، خیلی اثرات بدی روی آدم می گذارد.

در هر صورت، خدایا از تو اولا راه هدایت و راه مستقیم را می خواهم و بعد هم سربلندی در امتحانات و عافیت.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها